Monday, February 23, 2009

شانزده

قرار بود برویم "تا به جایی برسیم"
عقیده‌ها و عقدها، دیوارهای عقده را یک به یک برافراشتند
... کوتاه آمدیم
و قرار شد برویم "تا با هم باشیم"
بادهای تقدیر وزید و بادبادک تدبیرمان را برد
و ما، بی‌قرار قرارهایی که به خاطره پیوست!
...
واینک مه‌آلودم مثل صبح زود بهشت! وقتی تو از خواب بیدار می‌شوی
تاریکم مثل یک شب بی‌ستاره که تو پلک بر هم می‌گذاری
غمگینم مثل غروب جمعه‌ی غربت، وقتی ابری می‌شوی
حیرانم مثل نگاه تو وقتی مستِ مست، تماشایم می‌کنی
بی تابم... داغِ داغ... سردِ سرد... منگِ منگ... اما سربلند!
یادت بماند ام‍ّا که حرفهای میان من و تو تنها خاطره نبود؛
میراث نسلی بود که با ذکر ابراهیم به آتش درآمد
اما صدایش دیر به خدا رسید و مظلومانه سوخت!