یادداشتی از کوثر آوینی دختر سید مرتضی آوینی:
در فيلم مرتضي و ما كه كيومرث پوراحمد در روزهای شهادت مرتضی آوینی (پانزده سال پیش) ساخت، دوستان و همكاران او از نحوهی دشوار زيستن و تفكر و راه سخت او ميگفتند. آنها درباره مرگ كسي صحبت ميكردند كه شهامت زندگي كردن را داشت، كه از تجربه كردن نميهراسيد، كه با پاي خود به استقبال مرگ رفته بود تا به زندگياش معنا ببخشد. در آن روزها، صحبت از كسي بود كه از ابتداي جواني، چيزي ميخواست و تا آخر كار و تا پاي جان براي رسيدن به آن تلاش كرد؛ اين نوع زيستن، ساده نيست.شهامت زندگي كردن، چيزي است كه كمتر در مردمان اين دوران ديده ميشود.
آنها كه سير فكرياش را در آن سالهاي آخر دنبال كردهاند، ميدانند كه تمام وجودش پر از سؤال بود؛ همان سؤالاتي كه به دورههاي متفاوت زندگياش وحدت ميبخشيد. سؤالاتي كه ميتوانست پاسخهايي ترسناك داشته باشد، پاسخهايي كه مردمان اين روزگار به دليل هراس از عواقب آنها، از طرح اصل سؤال خودداري ميكنند. كساني كه آثارش را خواندهاند و با سير تفكرش آشنا شدهاند، ديدهاند كه او در مقالاتش با شهامت از دريافتهاي جديدش مينويسد، و چه بسا برخي از اين دريافتهاي جديد، باطلكننده پيشفرضهاي قبلي خودش هم باشد؛ اما چه باك. دوستانش ميدانند كه هميشه و در همه حال آمادگي بحث كردن داشت، بدون آن كه به اعتقاداتاش تعصب بورزد...
همين خصوصيتش باعث شد در آن چند سال واپسين كه سردبيري "مجلهی سوره" را پذيرفته بود، روز به روز بر تعداد دشمنانش افزوده شود... او با شهامت در مقابل فشار ويرانگر گردبادها ايستاد و خود را در معرض انواع تهمتها قرار داد و باز هم پا پس نكشيد. همين نوع زندگي مردانه بود كه باعث شد بزدلان روزگار، حتي مسلمان بودنش را هم مورد ترديد قرار دهند.در دوراني زندگي ميكنيم كه بارزترين صفتش بزدلي است و البته براي آن كه خاطر خودمان را مكدر نكنيم، براي اين صفت، مترادفهاي ديگري دست و پا كردهايم.
آنها كه جرأت مردانه زندگي كردن را ندارند، تصورات خودشان را به نام او مينويسند و بسط ميدهند. وجوهي از زندگي و تفكرات او را كه به اعتقادات خودشان شباهت دارد، جدا كردهاند و يك "شهيد آويني" مطلوب و شبيه به خودشان ساختهاند تا بتوانند با خيال آسوده به زندگيشان ادامه دهند، چرا كه به حكم غريزه فهميدهاند در جستوجوي حقيقت بودن، مانع از خواب خوش و زندگي آسان است.
بزدلانه روبهرو شدن با مردي كه خانه خود را در دامنهی آتشفشان بنا كرده بود، اگرچه اتفاقي است از جنس اين روزگار، عملي است بس ناجوانمردانه و حقير. پانزده سال زماني كوتاه براي از ياد نبردن، و زماني كافي براي فراموش كردن است.
آنها كه سير فكرياش را در آن سالهاي آخر دنبال كردهاند، ميدانند كه تمام وجودش پر از سؤال بود؛ همان سؤالاتي كه به دورههاي متفاوت زندگياش وحدت ميبخشيد. سؤالاتي كه ميتوانست پاسخهايي ترسناك داشته باشد، پاسخهايي كه مردمان اين روزگار به دليل هراس از عواقب آنها، از طرح اصل سؤال خودداري ميكنند. كساني كه آثارش را خواندهاند و با سير تفكرش آشنا شدهاند، ديدهاند كه او در مقالاتش با شهامت از دريافتهاي جديدش مينويسد، و چه بسا برخي از اين دريافتهاي جديد، باطلكننده پيشفرضهاي قبلي خودش هم باشد؛ اما چه باك. دوستانش ميدانند كه هميشه و در همه حال آمادگي بحث كردن داشت، بدون آن كه به اعتقاداتاش تعصب بورزد...
همين خصوصيتش باعث شد در آن چند سال واپسين كه سردبيري "مجلهی سوره" را پذيرفته بود، روز به روز بر تعداد دشمنانش افزوده شود... او با شهامت در مقابل فشار ويرانگر گردبادها ايستاد و خود را در معرض انواع تهمتها قرار داد و باز هم پا پس نكشيد. همين نوع زندگي مردانه بود كه باعث شد بزدلان روزگار، حتي مسلمان بودنش را هم مورد ترديد قرار دهند.در دوراني زندگي ميكنيم كه بارزترين صفتش بزدلي است و البته براي آن كه خاطر خودمان را مكدر نكنيم، براي اين صفت، مترادفهاي ديگري دست و پا كردهايم.
آنها كه جرأت مردانه زندگي كردن را ندارند، تصورات خودشان را به نام او مينويسند و بسط ميدهند. وجوهي از زندگي و تفكرات او را كه به اعتقادات خودشان شباهت دارد، جدا كردهاند و يك "شهيد آويني" مطلوب و شبيه به خودشان ساختهاند تا بتوانند با خيال آسوده به زندگيشان ادامه دهند، چرا كه به حكم غريزه فهميدهاند در جستوجوي حقيقت بودن، مانع از خواب خوش و زندگي آسان است.
بزدلانه روبهرو شدن با مردي كه خانه خود را در دامنهی آتشفشان بنا كرده بود، اگرچه اتفاقي است از جنس اين روزگار، عملي است بس ناجوانمردانه و حقير. پانزده سال زماني كوتاه براي از ياد نبردن، و زماني كافي براي فراموش كردن است.