Saturday, November 29, 2008

نه

کارگردانان بازی، باز با ما جر زدند...
آنها فرادست بودند و ما فرودست؛
آنها زندگی کردند و ما روانه‌ی زندان شدیم.
آنها خانه خریدند و ما بی‌خانمان شدیم.
آنها زالوی آبروی مردم شدند و ما متهم به زن‌بارگی شدیم.
آنها صندوق ذخیره‌ی ارزی را به صفر رساندند و ما غارتگر بیت المال شدیم.
آنها از آکسفورد، دکترای افتخاری گرفتند و ما ستاره‌دار شدیم.
آنها در حوزه به اجتهاد اَخباری رسیدند و ما بی‌سواد شدیم.
آنها از یاران بقیة‌الله شدند و ما به نفرین آیت‌الله مبتلا شدیم.
آنها کتاب هدایت نوشتند و ما کاتبان و راویان ضلالت شدیم.
آنها در یک شب، 30 نشریه را تعطیل و در یکسال 5000 سایت را فیلتر کردند و ما
به فرار از گفت‌و‌گو متهم شدیم.
ناگهان کارگردانان بازی با ما مهربان شدند!
آنها تصمیم به گفت‌وگو و مهرورزی گرفتند و ما اما، یا دیگر نبودیم که گفت‌وگو کنیم یا اگر بودیم چنان خشمگین و افسرده و پژمرده که به‌جای حرف، فریاد زدیم و این‌بار به ناشکیبی و بی‌ایمانی، سزاوار شدیم.

نتیجه‌ی اخلاقی:
دعوت به گفت‌وگو از "مردان مرده" از گفت‌وگو با آدمیان زنده، آسان‌تر است.
دیوار بلند زندان از سقف کوتاه زندگی، امن‌تر است.
زالو از زن، شریف‌تر است.
وقاحت از نجابت بهتر است.