برای آخرین کامنت پست پنج:
ببخش شیخ حسین! که من دیگر چندان کیش مهر نمیدانم که "امر بهمعروف"های مهرآمیز تو را طعنه و کنایه نخوانم و سخت دلخور نشوم.
نخست اینکه من در آن نوشته نگفتم "نام صاحب جمله یادم رفته" بلکه گفتم "نام کتابی که هدیه داده بودم را از یاد بردهام"؛ البته وقتی کسی به طمع تماشای عاقبت نا بهخیری کسی، وبلاگی را کشف و نوشتهای را میخواند تا "کماکان غصه بخورد" و برای هدایتاش "دعای مخصوص" بکند این سوء تفاهمها طبیعی است!
ببخش اگر زبانم تند است؛ راستش حاصل سالها عشق من به علی شریعتی، دو میراث مزخرف او شد: زبان سرخ و سر سبز!
سر سبزم را زیر تازیانههای پیدرپی این دنیای پست بیمروت هنوز بالا نگهداشتهام و زبان سرخم را خرج کسانی میکنم که ادبیات جسارت را بیشتر میفهمند تا زبان نجابت و کرامت را!
... برو به حجات برس حاج حسین؛
نه التماس دعا دارم و نه با کعبه و حجرالاسود کاری... که روزگاری قرار بود اینها سنگ نشانی باشند "که ره گم نشود"، یاد باد آن روزگاران یاد باد...
میماند چند کلمه به رسم امانت که هرگاه در مسجد الحرام به "مقام ابراهیم" رسیدی اگر به یادم بودی و خواستی برای نجات من دعا کنی این چند خط را به آن بزرگوار بسپار:
ببخش شیخ حسین! که من دیگر چندان کیش مهر نمیدانم که "امر بهمعروف"های مهرآمیز تو را طعنه و کنایه نخوانم و سخت دلخور نشوم.
نخست اینکه من در آن نوشته نگفتم "نام صاحب جمله یادم رفته" بلکه گفتم "نام کتابی که هدیه داده بودم را از یاد بردهام"؛ البته وقتی کسی به طمع تماشای عاقبت نا بهخیری کسی، وبلاگی را کشف و نوشتهای را میخواند تا "کماکان غصه بخورد" و برای هدایتاش "دعای مخصوص" بکند این سوء تفاهمها طبیعی است!
ببخش اگر زبانم تند است؛ راستش حاصل سالها عشق من به علی شریعتی، دو میراث مزخرف او شد: زبان سرخ و سر سبز!
سر سبزم را زیر تازیانههای پیدرپی این دنیای پست بیمروت هنوز بالا نگهداشتهام و زبان سرخم را خرج کسانی میکنم که ادبیات جسارت را بیشتر میفهمند تا زبان نجابت و کرامت را!
... برو به حجات برس حاج حسین؛
نه التماس دعا دارم و نه با کعبه و حجرالاسود کاری... که روزگاری قرار بود اینها سنگ نشانی باشند "که ره گم نشود"، یاد باد آن روزگاران یاد باد...
میماند چند کلمه به رسم امانت که هرگاه در مسجد الحرام به "مقام ابراهیم" رسیدی اگر به یادم بودی و خواستی برای نجات من دعا کنی این چند خط را به آن بزرگوار بسپار:
السلام علی ابراهیم خلیل الله
سالها خواندم که بر نمرود شوریدهای، بتها را شکستهای، اسماعیل را به قربانگاه اخلاص بردهای، با هاجر هجرت کردهای و از سرابها گذشتهای و به آب رسیدهای، کعبه ساختهای و سرانجام سزاوار سلام خدا شدهای که "وفدیناه بذبح عظیم... سلام علی ابراهیم"
امروز از تو میپرسم: گیرم که نمرود را شکست دادهای، با نمرودهایی که جامهی تو را به تن کرده و تبر تو را به دست گرفته و هریک ابراهیم شدهاند چه میکنی؟
گیرم که بت ها را شکستهای و بر گلستان نشستهای
با غم گلهای پرپر و درختان قامتشکسته چه میکنی؟
و نگو که نمیشناسی آنان را که با تبر بتشکن تو به جان باغ افتادهاند و از طعم طعامهایی که با گلبرگهای جوانان وطن طبخ کردهاند معیشت میگذرانند و شریعت میجوند و به حج میروند و دین کاغذیشان را به ما آدمیان بیدین و حجنرفته فخر میفروشند و التماس میخرند؛ التماس دعا، التماس آبرو، التماس نان، التماس کمی آرامش!...
گیرم که با رؤیای صادقهات اسماعیل را به قربانگاه اخلاص بردهای و سربلند بازگشتهای، با یک نسل اسماعیل قربانی شده در پای رؤیاها و استخارههای وهمآلوده چه میکنی؟
بیچاره "ملة ابینا ابراهیم"... بیچاره این همه اسماعیل که ارزش فروفرستادن چارپایی از آسمان را نیز ندارند و هر روز و هزار، مظلومانه ذبح میشوند...
هذیان این تب تابسوز تمامی ندارد... از این امانت رسانی ممنونم حاج حسین!
غصهی مرا هم نخور مؤمن که من و تو با همهی رفاقت پیشینمان، دو خط موازی شدهایم که به هم نمیرسیم؛
تو به بقای همان نظامی امید بستهای که من به نابودیاش، و تو خود را برای کارهایی سزاوار بهشت خدا میدانی که من آنها را هیزم جهنم میشمارم... پس بگذار هر که راه خود را برود
از کشف این میکده هم چیزی به تو نمی رسد شیخ، جز سوژهای برای نقل مجالس غیبت و گرمی بازار تهمت... دامن آلوده مکن!
وعدهی ما دارالقرار؛ همان جا که بهشت را به "بها" میدهند نه بهانه.
|